زعفران جان
-الو سلام!
-آقا ناصر! من رسیدم کشمون.
چند دقیقه بعد آقا ناصر با موتور، خودش را رساند سر زمین. با زیرانداز و پتو آمد که شب پیش من بماند و همینطور که من مشغول عکاسی از زعفران جان با ستارهها هستم او کنار زمین بخوابد و برای برداشت گل فردا آماده شود.
-آقا ناصر! به نظر شما کدام گلها قرار است امشب بیرون بیایند؟
زعفران، گلی است شب زی. با ستارهها سر از خاک بیرون میآورد و کشاورز باید قبل از طلوع آفتاب، گلها را بچیند. آفتاب عطر و رنگ زعفران را میدزدد. شاید میخواهد هیچ کسی نتواند در رنگ زرد با او رقابت کند، حتی زعفران.
آقا ناصر آتش کوچکی روشن کرد و کتری ذغالی را گذاشت روی آتش که قبل از خواب چایی بنوشد. من هم با احتیاط لابهلای زعفرانها دنبال قابی میگشتم که این همنشینی را به تصویر بکشد. سر شب خبری از گل نیست، فقط نیشهای سفید زعفران از خاک بیرون زدند و تا قبل از طلوع بقیهی گلها هم به جمع من و ستارهها اضافه میشوند. چند شبانهروز است که با دقت رفتار گلها را زیر نظر دارم. میخواهم از بیرون آمدنشان زیر ستارهها عکس بگیرم.
زعفران یادمان میاندازد…
یادمان میاندازد که شب تا چه اندازه مهم است که تاریکی باید تاریک بماند، که همهی ما به شب به همان معنای واقعی خودش نیاز داریم.
آقا ناصر کنار آتش خوابش برد. هرچه به عمق شب نزدیکتر میشدم هوا سردتر میشد. گل زعفران چند سانتیمتر بیشتر قد ندارد، برای همین تمام مدت عکاسی، من و دوربینم سینه خیز روی زمین بودیم. قابی که میخواستم را پیدا کردم و منتظر ماندم تا آسمان شب نقش خودش را بازی کند. قبل از سپیده دم بقیهی اعضای خانوادهی آقا ناصر هم به ما ملحق شدند و همه با هم مشغول برداشت گلهایی شدیم که شب گذشته بیرون آمده بودند.
زعفران جان، کنجکاوم کرد. رفتم و در مورد جایگاه زعفران ایران در جهان، تاریخ، ادبیات و اسطورهای خودمان در ایران بیشتر فهمیدم.
مثلا فهمیدم که نظام زراعت زعفران گناباد مبتنی بر سیستم آبیار قنات، به عنوان میراث مهم کشاورزی در فائو به ثبت جهانی رسیده و خیلی بیشتر از قبل باید به آن توجه کنیم.